aseman

ساخت وبلاگ
  ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ... هر كس چيزي مي‌خريد و در ازايش چيزي مي‌داد. بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را. بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را.شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد. حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم. نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.ساعت‌ها كنار بساطش نشس aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : دیروز شیطان را دیدم,ديروز شيطان را ديدم,داستان دیروز شیطان را دیدم, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 9 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:56


چنان زندگی را سخت گرفته‌ایم
گـویی سال‌ها قرار است باشیم!

کـاﺵ یاد بگیریم رهـا کنیم،
بگذریم،
گاهی بـاید رفت…

دل بـه ساحل نبندیـم!
باید تن به آب زد…

ما به آرزوهــایمـان یک رسیـدن بـدهـکاریم

زنــدگـی کوتاه است!

شاید، فرصتی نیست تا عکسی شویم یادگاری بر روی طاقچه‌ای که هر روز گردگیری‌مان کنند!

پس در لحظه زندگی کنیم
و شکرگزارِ داشته‌هایمان باشیم 

aseman...
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : دل نوشته,دل نوشته ها,دل نوشته های زیبا, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:56

فکر میکنم وشاید باورم شده است که :آدمهای ساده، همیشه میخندند و هر چه تو بگویی باور میکنند!راحت میتوانی آنها را به بهانه ای از خود دور ،یا به خود نزدیک کنی. . . ساده دل میبندند، و ساده دوست دارند،و تا پای جان برایت میمانند. . آدمهای ساده، صادقانه عشقشان را اعتراف میکنندو برای اعتراف به چیزی که باور دارند، نمیترسند..!آدمهای ساده ، همه را دوست میدانند،و دشمن برایشان یعنی "یک حسِ بد..!"مهربانی کنی، برایت جان میدهندکم لطفیهایت را تقصیر خود میدانند. . . !همه ی حرفهایت را میشنوند،و فقط خوبهایش را به خاطر میسپارند..!همه را زیبا و بی نقص میبینند،و انسانها را برابر، برایشان فرقی ندارد که کجای شهر خانه داری، یا فلان لقب وقتی غمگینند ، اشک و لبخند، وقتی میترسند، ترس و لبخند، وقتی شرمگینند ، شرم و لبخند، وقتی عاشقند، عشق و لبخند،آنقدر ساده میخندند، که گاهی شک میکنی ، عاقلند یا دیوانه..!آدمهای ساده صبورند،صبورتر از آنچه فکرش را بکنیولی جایی که بشکنند،بغض را فقط در نگاهشان میبینیسکوت میکنند ، و آرام میگذرند،آنها هرگز به باورهایشان شک ندارندو همین است که هر بار که میشکنند، برایشان تجربه نمیشودمیگذرند aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : دانلوداهنگ دوست دارم قدتموم ادما,دوست دارم قد تموم ادما, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:55

در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!... موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود...     aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : توکل بر خداوند, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:55

داستانی افسانه ای-عامیانه،از میرزا محمد علی نقیب الممالک و شرح کوتاه ان از این قرار است،ملک جمشید،پسر پادشاه هندوستان،روزی در حین شکار از همراهان خود دور می شود،و به اشتباه به راه شهری می افتد،که سَر دَرِ آن،عکس دختری زیبا را آویخته اند...شاهزاده جوان که عاشق آن عکس می شود،چون پرس وجو می کند،در می یابد که ان دختر"ماه عالم گیر"دختر پادشاه آن دیار است،که هفته ای یکبار هفت قلم آرایش می کند،و در شهر می گردد،تا کسی عاشق او شود،و به شرط اینکه برادرش فریدون را از "طلسم حمام بلور" آزاد کند با او ازدواج کند...ملک جمشید با دلاوری این شرط را می پذیرد وپس از کشتن "افغان دیو" فریدون برادر ماه عام گیر،را به همراه سه هزار جوان خواستگار،که برای نجات او رفته بودند،و چند شاهزاده ی دیگر از طلسم آزاد می کند...اما چندی نمی گذرد که"برق دیو"به دستور"اکوان دیو"ماه عالم گیر را می دزدد...ملک جمشید دوباره راهی می شود و در جستجوی شه بانو،به راه می افتد و برق دیو را می کشد،اما سوسن جادو،که عجوزه ای فرتوت است،ملک جمشید را به آسمان می برد،و از او کام می طلبد،و چون جواب رد می شنود،او را به صورت آهو بره ای در می آورد aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:55

نارنج و ترنج افسانه ای عامیانه است،که شرح کوتاه ان از این قرار است:پادشاهی چهل زن داشت و پسری نداشت،نذر کرد که اگر خدا پسری به او دهد،یک حوض پر از عسل و یک حوض پر از روغن فراهم کند،تا مردم از آن بردارند و به خانه برند.روزها گذشت و زن چهلم پسری زایید.چون پسر به نوجوانی رسید،یک روز که سرگرم اسب سواری بود،از جلوی پادشاه رد شد و پادشاه یادش افتاد که نذرش را ادا نکرده است.پس دستور داد،دو حوض، پر از روغن و عسل کردند...مردم با کاسه و کوزه بدان سو آمدند،تا روغن و عسل بردارند.در میان مردم پیر زنی قوزی هم بود.پسر پادشاه هوس شیطنت به سرش زد و با تیرو کمان،کاسه پیرزن را زد و شکست...پیرزن نفرینش کرد،که الهی زحمت"دختران نارنج و ترنج"نصیبت شود.پسر پرس و جو کرد و فهمید که دختران نارنج و ترنج در باغی زندگی می کنند و تا به حال دست کسی به آنها نرسیده است و تصمیم گرفت برود و یکی از انها را بیاورد...هر چه نصیحت کردند،اثر نکرد و پسر تک و تنها راهی شد.در راه به پیرمردی رسید و پیرمرد به او گفت باید از راهی سخت بگذری تا به خانه دیوی برسی؛دیو راه و چاه را به تو می گوید...پسر به خانه دیو رسید،و دیو چهار راه به aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : دختر نارنج و ترنج,رمان دختر نارنج و ترنج,داستان دختر نارنج و ترنج, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:55

جنگ هفت گردان یا جنگ"رستم و افراسیاب" داستانی پهلوانی 168 بیت از شاهنامه ،و شرح کوتاه ان از این قرار است...رستم در نوند،بزمی بیاراست و با ده تن از پهلوانان ایرانی"طوس،گودرز،بهرام،گیو،گرگین،زنگه،گستهم،گرازه ،برزین و خُراد" به شادی نشستند...گیو پیشنهاد کرد به شکارگاه افراسیاب،در توران بروند و به شکار بپردازند...رستم پذیرفت و دلاوران ایرانی با سپاهی اندک به کنار رود شهد رفتند و به شکار پرداختند...چون افراسیاب آگاه شد،با سی هزار سپاهی به سوی آنان تاخت.گرازه خبر آمدن افراسیاب را به رستم داد...رستم لباس رزم پوشید و بر رخش نشست و سوی سپاه دشمن تاخت و جنگی تمام عیار درگرفت...رستم به قلب سپاه توران زد،ولی هیچ کس همپای او نبود و بسیاری را کُشت...افراسیاب الکوس، پهلوان تورانی را به نبرد رستم فرستاد و رستم او را هم کشت...با کشته شدن الکوس جنگ شدت گرفت و در نهایت رستم با افراسیاب در آویخت و او را از اسب به زیر افکند،اما پیش از اینکه او را از پای در اورد،هومان از راه رسید و اسب خود را در اختیار افراسیاب قرار داد و بدین ترتیب افراسیاب از مهلکه گریخت...رستم چندی در تعقیب او رفت و سپس به جایگاه سپاه ا aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : جنگ هفت گردان,داستان جنگ هفت گردان, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 13:55

سلام ورود خودم رو به این دهکده جهانی که یکم تازگی دور افتاده و بکر به نظر میرسه  به خودم و هم دهکده ایهای عزیز تبریک میگم 

aseman...
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : پیام تبریک تولد,پیام تبریک سالگرد ازدواج,پیام تبریک عروسی, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 5:34

  ‍✅از زندگی لذت ببرید.... مردم به سمت کسانی بیشتر جذب می شوند که می دانند چطور از زندگی لذت ببرند و شاد باشند. بجای آنکه ایده آل گرایی کنید، شروع کنید به لذت بردن از چیزهایی که همین الان در دسترس تان هست. دوست داشتنی بودن در واقع ارتباط مستقیمی با گشوده بودن دارد. با لذت بردن از چیزهای کوچک و بزرگ زندگی بجای متمرکز شدن برای بهتر کردن هر چیزی، خواهید دید که تا چه حد همه چیز تغییر می کند. آدمها فکر می کننداگر یک بار دیگر متولد شوند،جور دیگری زندگی می کنند؛شاد وخوشبخت و کم اشتباه.فکر می کنند همه چیز را از نو خوب خواهند ساخت، محکم و بی نقص! اما، حقیقت ندارد.. اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدم ساختن بودیم،از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم.. امروزمان همان فردایی است که دیروز برایش فکرها داشتیم.. امروز برای ساختن فردایتان نه فقط فکر، که قدمی بردارید تا فردا به آن افتخار كنيد...   aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : زندگی زیباست,زندگی زیبا,زندگی زیباست چشمی باز کن, نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 4 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 5:34

ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیا aseman...ادامه مطلب
ما را در سایت aseman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6yasaminmosavy2 بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 22:09